ارسال شده توسط پریا کشفی | در اندیشه ها, زن بودن
چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
اثری که از من و تو می ماند در دیدگاه دیگران، اثر «من» و «تو» نیست به تنهایی، اثر «ما» است- آنچه دیگران را وا می دارد به ماندن یا بریدن.
آن معاشرت هایی که می تواند به دوستی ها و رابطه های ماندگار بدل شود، بیشتر از آنچه تاثیر گرفته از سلیقه ی شخصی ما باشد، انتخابی است که بالاترین هارمونی را با «رابطه ی من و تو» دارد.
حریم خانه ام و حریم رابطه ام با تو، مرزهای بودن ام با دیگران را تنگ تر و خط قرمزهایم را فراخ تر کرده. در من، دل به دریای رابطه ای نو زدن که پیشترها امری طبیعی و آسان بود، به وسواسی آگاهانه بدل شده. و از آن سو، شکل متفاوت زندگی ام، دیگران را بازداشته از با «من» بودن و «من» را شناختن. از این روست که می توانم به آسانی دیدگاه متفاوت آدم ها نسبت به خود را به دو دسته ی دیدگاه های شکل گرفته پیش از بودن ام با تو* و بعد از با تو بودن، تقسیم کنم.
*« با تو بودن» را به «ازدواج» ترجیح می دهم، از آن رو که بودن ام با تو، زاییده ی عطش « با تو بودن» است نه نتیجه ی ناگزیرِ بودن در چارچوبی به نام «ازدواج»
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزنگاشت, زن بودن, کتاب
یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
درس Academic Writing یکی از بهترین درس هایی بوده که در این مدت گذرانده ام. برای اولین بار، بودن در کلاس های این درس که به لطف تجربه و شخصیت دوست داشتنی استادش یکی از ماندگارترین دوره ها خواهد بود در ذهن ام، این حسرت در دلم زنده شد که چرا تمامی این سال ها همت نکردم برای پرورش استعدادی که در نویسندگی و سرایش داشتم از تجربه ی استادی بهره ببرم. همیشه بهانه ای بود و همیشه کاری بود که اولویتش بالاتر باشد. اما اعتراف می کنم که آگاه نبودم تا چه اندازه تمرین و آموزش می تواند بر نحوه ی نگارش و تفکر نویسندگی اثر گذار باشد. حس می کردم تنها استعداد ذاتی است که نویسنده و شاعر خوب می سازد. وقتی مقاله هایی که به عنوان تمرین این درس نوشته ام را مرور و با آنچه پیشتر نوشته ام مقایسه می کنم، این حقیقت برایم روشن تر می شود. نه تنها نگارش که بلکه نحوه ی مطالعه ام تحت تاثیر قرار گرفته. حس می کنم چراغ به دست ام حالا اگر نوشته ای یا مقاله ای می خوانم. حیف که شاید هرگز فرصتی دوباره نباشد برای جلسه ی شعر و نویسندگی رفتن و تمرین و آگاه شدن اما شادم که دیر به صرافت گرفتن این درس نیفتادم.
استاد درس در واقع نویسنده ی این کتاب است که به عنوان منبع درس هم معرفی شده. شاید یکی دیگر از جذابیت های کلاس هم همین باشد که خود نویسنده کتاب را آموزش می دهد. کتاب به زیبایی نوشته شده و حتی بدون داشتن استاد هم، مثل یک خودآموز می توان آن را به کار برد. مقاله هایی که در کتاب به عنوان نمونه آورده شده اند، همگی برایم جذاب و دلنشین بودند. خصوصن اینکه نحوه ی نگارش جملات و دستورلغات به دقت انتخاب شده اند. خواندن آن را توصیه می کنم خصوصن به کسانی که دستی در نوشتن دارند، خصوصن نوشته های تحقیقی و دانشگاهی. هرچند نویسنده در بخش هایی از کتاب به نگارش های داستانی هم می پردازد که من هنوز فرصت مطالعه شان را نداشته ام متاسفانه.
یکی از مقاله های کتاب، مقاله ای است به نام «من زن می خواهم!» که به گفته ی نویسنده، در اولین شماره ی مجله ی فمینسیت در سال ۱۹۷۱ به چاپ رسیده است. نگارنده ی مقاله Judy Syfers ، یک فمینیست نویس آمریکایی است. طنز پنهان مقاله و جملات طعنه آمیزش و همینطور جذابیتش از آن رو که بسیاری از تصاویر آن، تصویر آن چیزی است که ما در کشورمان هنوز هم شاهد آنیم، مرا وسوسه کرد که ترجمه ای از آن را در وبلاگم بگذارم:
من به آن دسته از مردم تعلق دارم که به آنها زن می گویند. من یک زن هستم، و نه چندان از روی تصادف، یک مادر.
چندی پیش به یکی از دوستان ام که به تازگی از زن اش جدا شده، برخوردم. او یک فرزند داشت، که صد البته، حالا با زن قبلی اش زندگی می کند. دوست ام در پی این بود که دوباره زنی برای ازدواج پیدا کند. هنگامی که در حال اتو کردن لباس ها به اون فکر می کردم، ناگهان این فکر به ذهن ام خطور کرد که من هم یک زن می خواهم! چرا من زن می خواهم؟
می خواهم به گذشته برگردم، به دوران دانشگاه، که بتوانم از لحاظ ملی مستقل بشوم، مسوولیت زندگی خودم را به دوش بگیرم و اگر لازم باشد آن ها که به من وابسته هستند را هم پشتیبانی کنم. من زن می خواهم که کار کند و مرا به دانشگاه بفرستد. و همزمان با دانشجو بودنم، زن می خواهم که بچه هایم را تر و خشک کند. من زن می خواهم که حواسش به وقت دکتر بچه ها و قرارهای دندانپزشکی باشد و حواسش به من هم باشد. من زن می خواهم که مراقب باشد بچه ها درست غذا بخورند و تر و تمیز باشند. من زن می خواهم که لباس بچه ها را بشوید و مرتب کند. من زن می خواهم که بچه هایم را از محبت مادرانه و بی دریغ اش لبریز کند، مراقب مدرسه رفتن شان باشد، مطمئن باشد که روابط اجتماعی مناسبی دارند و آن ها را به پارک و باغ وحش و غیره ببرد. من زن می خواهم که وقتی بچه ها مریض هستند،از آنها پرستاری کند، زنی که هر زمان بچه ها نیاز دارند در کنارشان باشد، چون صد البته من نمی توانم از کلاس های دانشگاه غیبت کنم. زن ام باید هر زمان لازم شد از کارش مرخصی بگیرد اما کارش را هم از دست ندهد. این ممکن است به این معنی باشد که در آمد او روز به روز کمتر شود اما فکر می کنم بتوان آن را تحمل کنم. لازم نیست بگویم که زن ام، هزینه ی نگهداری از بچه ها ، در ساعت هایی که سرِکار است، را هم تقبل می کند.
من زن می خواهم که نیازهای فیزیکی من را برآورده کند. زن می خواهم که خانه ام را تمیز نگه دارد. زنی که خرد و پاش بچه ها را جمع کند، زنی که خورد و پاش های من را هم جمع کند. من زن می خواهم که لباس های مرا بشوید، اتو کند و مرتب بچیند و هر زمان لازم شد تعویض کند. زنی که حواسش باشد وسایل شخصی من در جای مناسبشان قرار بگیرد که به محض احتیاج پیداشان کنم. من زن می خواهم که آشپزی کند، زنی که آشپزی اش خوب باشد. زنی که برای غذاهای متنوع برنامه ریزی کند و خریدهای مربوطه را هم خودش انجام بدهد و سفره ی رنگین بچیند و بعد هم سفره را جمع کند وقتی من دارم درس می خوانم. من زن می خواهم که وقتی مریض هستم و ناراحت از دست دادن زمانم در دانشگاه، از من مراقبت کند. من زن می خواهم که موقع تعطیلات حواسش به من و بچه ها باشد، وقتی من نیاز به استراحت و تنوع دارم.
من زن می خواهم که با غرغر های بی سر و ته اش در مورد مسوولیت هایی که به عنوان یه زن به دوشش است مرا خسته نکند. بلکه زنی می خواهم که وقتی نیاز…
(ادامه دارد)
ارسال شده توسط پریا کشفی | در روزهای زندگی, سپید, سوئد, شعرهای من
پنج شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
هیجان یعنی من
که در می گشایم به بودن تو
و موسیقی چشمانت سطر سطر دلم را پر می کند
به آواز در می آیم در آغوشت
به من که باز می گردی
به تو که باز می گردم
از کتاب ها و مقاله ها و جادوی رایانه ها
* * *
هیجان یعنی ما
و شنبه ها و یکشنبه های تعطیل
و بازار شلوغ عرب ها و ایرانی ها
و بوی سبزی تازه که مرا می برد تا تهران
و بوی شلیل ها و انگورها
و همهمه ی مهاجرهای فارس و کرد و ترک و عرب
که همه به تکلم به زبانی واحد بسنده کرده اند
در فراسوی مرزها
* * *
هیجان یعنی من
که سبزه های عیدم را می پایم
وقتی پشت پنجره برف می آید
دسامبر ۲۰۰۸- گوتنبرگ
ارسال شده توسط پریا کشفی | در شعرهای من, طرح
سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۸
جوانه می زنم.
در فصلت نه اما،
در وصلت.
ارسال شده توسط پریا کشفی | در زن بودن, سپید, شعرهای من
سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
از خواهرانم کدامیک
زنانه عاشق بودن را
و عاشقانه “زن” بودن را
تجربه کرده است؟
٭ ٭ ٭
از تو که بوسه می گیرم
دامنم گلستانی می شود از مثنوی بودن
و هفتاد من گلایه ی سالهای بی تو زیستن را
پیش چشمانت، به آب می دهم…
مارچ ۲۰۰۹ – گوتنبرگ