اول دروود چون هميشه ...
از شعر دور افتاده ام اما بيمی نيست ،
که تو خود شعر مطلقی...
و اينکه حواس پرتی من باعث شد هفته قبل به جای پنج شنبه سه شنبه به روز کنم!!!! پيش خودم گمان کردم پنج شنبه رسيده!!!!
* * *
غم تو غم من است.
در هيئت بغضی ناخواسته،
که پا می گيرد چونان پيچکی-تلخ-
و می بالد بی مهابا
تا واژه های خواستنی را به اشکی بدل کند
....
از پس اين پرده روشن لرزان
هيچ...جز نام تو،که بايد باشد و بچرخد
در فضای اتاقم...ذهنم...شعرم...
اما گمان مکن
اين پيچک تلخ اگر بر گلويم پيچيده باشد هم
تاب نمی آورم گفتن دوستت دارم را...
اصلا اين جمله شيرين اساطيری
واژه نمی خواهد و حرف و حنجره
بگذار همه چيز در اسارت باشد
تنها...نگاهم را درياب!
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٢:۳۱ ب.ظ روز پنجشنبه ٧ اسفند ۱۳۸٢