اول دروود چون همیشه...

 

خوب اینکه راضیه خانوم مرا به جای پنج شنبه ، شنبه به روز کردند هم خود حکایتیست!!!!

حرفی نیست جز اعلام مکان و زمان جلسه شعر دوم :

 

پنج شنبه اول مرداد ماه ساعت 5 عصر

درب اصلی پارک لاله- واقع در بلوار کشاورز (یه وجب مونده به سر امیر آباد ! )

 

(منتظر همه دوستان هستیم...در ضمن جز من و راضیه بانو بقیه شعرا حتما  باید شعر بخونن!!! نگید دفترمونو نیاوردیم و چنین و چنان و ....!!!!)

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱۱:٢٤ ‎ق.ظ روز دوشنبه ٢٩ تیر ۱۳۸۳
+

طبق قول و قرار...

 

تو  از اهالي  دريا من از  اهالي رود

ميان ما و شما  يك  قبيله فاصله بود

دل  بهاريمان بعد  يك  سلام  قشنگ

به هم گره زده شدصادقانه خيلي زود

 

*     *     * 

طبق قول و قراراي قبلي مبني بر اينكه اولين پنج شنبه هر ماه ديدارها رو تازه كنيم ،

زمان و مكان جلسه بعد رو به اطلاع عزيزان مي رسونم:

مكان: چون اون روز توي پارك لاله خيلي بهمون خوش گذشت باز هم شما را روبروي درب اصلي پارك لاله (تقريبا تقاطع امير آباد و بلوار كشاورز)مي بينيم.

زمان:روز پنج شنبه،اول مرداد، ساعت:5 بعدازظهر

 

نكته هاي به درد بخور:

ــ ما نيم ساعت جلوي درب ورودي منتظر ميمانيم تا بقيه به جمع بپيوندند.زياد بد قولي نكنيد وگرنه مثل بعضيا توي پارك سرگردون مي شيد!

ــ اشعار خود را به همراه داشته باشيد.لازمتان مي شود!

ــ يك تكه روزنامه را تا كرده داخل جيب يا كيفتان بگذاريد.بعدا مي گويم به چه درد مي خورد.

ــ خيلي لازم نيست تيپ بزنيد ؛ چون آخرش مي ريم روي چمنا مي شينيم!

ــ كساني كه در جلسه قبلي حضور داشته اند اگربه هر بهانه اي حاضر نشوند معلوم مي شود فقط به خاطر شام اون شب اومده بودن!!

 

*خواهران با پوشش دلخواه، و برادران با پوشش كامل حضور يابند.

 

دوستارتان:راضيه بانو!!!(من اينجا چيكار مي كنم؟)

 

چون پريا بانو رفتن آب و هوايي تازه كنن بنده اين بار قبول مسئوليت كردم.امروز و فردا بر مي گردن.          

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٥:٠٧ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٧ تیر ۱۳۸۳
+

 

 

اول درووودی شاید سرآغاز بدرود...

 

*       *        *

دوم حرفی از من ٍ این روزها...

 

نمی دانی چقدر دلم می گیرد وقتی می بینم چند صباحی بیشتر به پایان آزادی و بی دغدغگی ام نمانده است...تنها چند روز دیگر تا آخر این ماه که من بشوم حقوق بگیر و بروم زیر یوغ یکی از همین ادارات و شرکت ها که خواسته و ناخواسته جسم و روحت را تسخیر می کنند و تو آنقدر از گذران لحظه هایت از صبح تا غروب پشت میزها خسته می شوی که خودت را فراموش می کنی ...که یادت می رود چه بوده ای و چه خواسته ای...و می شوی درست شبیه یک آدم آهنی... و شعر و عشق از یاد می رود... و لحظه های آسوده توی رختخواب دراز کشیدن و خیالبافی کردن... و خواب شیرین دم صبح و بعد از ظهر ....و همه خوشی های نه شاید خوب ٍ دیگر...

می ترسم...از درگیر شدن...از گرفتار دنیا و حساب های ناتمامش شدن...از فراموشی و غبار آلوده شدن. می ترسم اما اینگونه ماندن هم راضی ام نمی کند...

 

*       *        *

سوم حرفی که باید باشد و نیست...

 

گزارش جلسه پنج شنبه گذشته را نزد راضیه بانو و امیر شرجی عزیز بخوانید. عزیزانی که موفق به دیدارشان شدیم (به درخواست دوستان با لینک مربوطه!) :

 

*       *        *

چهارم چیزی به نام....شاید دیگر از پس ٍ گفتن همین ها هم بر نیایم...اسمش را می گذارم شعر تا دلخوش باشم به گذشته هایم...(اولین تجربه جدی من در ترانه سرایی که هرگز هم ادامه نیافت!!! )

 

هنوزم قاصدکی!

نکنه تنگ غروب

گول حرفای نسیمو بخوری

بری از غربت من دل بکنی

 

آخه زیبا!

مگه جز تو کسی هم اومده اینجا به دلم سر بزنه

وقتی از چارطرف آسمون ابرای سیاه پیدا میشن

تا بیان زل بزنن توی چشام

آخه زیبا

مگه جز تو کسی هست

بره از باغچه گلای اطلسی دسته کنه

بزنه کنج موهاش

منو دیونه کنه

 

می دونم خسته شدی

می دونم غیر شب شوم سیاه

یا بجز ابرای تیره که مدام

دل سادتو پریشون می کنن

توی این شهر غریب هیچ کسی نیست

منم و قاصدکم

که دلم می خواد از اون اول صبح

تا همین تنگ غروب

توی چشمای سیاش زل بزنم

شبو دیونه کنم!

 

منم و قاصدکم...

منم و قاصدکم...   

حالا اینجوری میخوای

بری تنهام بزاری؟

با همین دسته گلای اطلسی روی موهات؟

آره خاتون؟

می ری تنهام میذاری؟

گول حرفای نسیمو می خوری

که می گه می بردت اون ور شب

می ره جایی که تموم کوچه هاش برق می زنه عین بلور

که سیاهی نداره

که زمستون دیگه پیداش نمیشه...

آره خاتون؟

می ری تنهام می زاری؟

 

*  *  *

منم و خاطره ها...

منم و خاطره ها...

یادمه یه روز تو این شهر کبود

یکی اومد صورتش عین بلور

با دوتا چشم سیاه

با یه دسته از گلای اطلسی روی موهاش

اومد اینجا

که با چشمای سیاش

تو نگام زل بزنه

منو دیونه کنه...

یه روزم تنگ غروب

گول حرفای نسیمو بخوره

بره تنهام بزاره

منو ویرونه کنه...

 

 

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٢:٤٦ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۳
+

 

 

يه کوچولوی ديگه هم بگم و برم.منو نزنين لطفا!!!! نظم هم چيز بديه ها!!!....اصلا کاش هفته چند تا پنج شنبه داشت!!! دوتا گزارش با حال از جلسه پنج شنبه قلم خورده يکی توسط راضيه بانوی گلم و يکی آقا امير شرجی عزيز....اگه دوست داريد سر بزنيد خب؟...برم ديگه....

 

*     *      *

 

خیلی جالبه.اول خنده ام گرفته بود.بعد عصبانی شدم.بعد هم به این نتیجه رسیدم که دوباره به روز کنم و یک سری چیزها را روشن کنم:

                                    (از هر کدام می گذرید از نکته سوم نگذرید!!!)

 

*           *           *

 

اول: عزیزان من! چرا به نوشته های قبل از شعر دقت نمی کنید! فکر می کنم این جمله به خوبی نشون بده که شاعر شعر پوریا سوری نیست و واسه ما گمنامه:

 

تو شب شعر یکتا اینا پوریا یه دونه شعر خوشگل از یه شاعر گمنام در حاشيه مراسم واسه ما خوند که من خوشم اومد و ازش گرفتم...

 

(که البته همین کلمه گمنام باعث جوش آوردن بعضی ها که اصلا منظورم امیر مرزبان نیست(!!!!!) شده...باید عرض کنم مفهوم کلمه گمنام در اینجا این است که نام شاعر برای ما گم است !!!! یعنی آن را نمی دانیم...خوب وقتی نمی دانم شاعرش کیست علم غیب ندارم که بزرگ است یا کوچک برادر جان!!!!)

جالب تر از همه اینها این است که سه تا از دوستان خوبم این شعر را به سه نفر متفاوت نسبت داده اند:

(رضا شکارسری به روایت از داداش امید.بهروز یاسمی به روایت از دوست خوبم رضا سیرجانی و احمد شهدادی به روایت از جناب امیر مرزبان.)حقیقت امر اینکه داداش امیر بیشتر از همه پافشاری کرد و قرار شد دو تا شعر از همین شاعر یعنی آقای احمد شهدادی برای من ارسال کند که هر دو را اینجا بنویسم.در ضمن من هیچ مسوولیتی رو در قبال شعر و يا شاعر قبول نمی کنم!!!!!

 

*           *           *

 

دوم: من پیشنهاد کاملا جدی برای جلسات شعرخوانی داده بودم که هنوز هم مصر هستم راه بیافتد.خواهش کرده بودم زمان و مکان پیشنهادی را هم دوستان قلم رنجه بفرمایند و بنویسند!!!

در مورد زمان ظاهرا همه با آخر هفته موافقند(حداقل دوستانی که اشاره کرده بودند) فکر می کنم عصر پنج شنبه زمان مناسبی باشد.مکان هم چون به جز امیر مرزبان عزیز کسی پیشنهادی نداده که آن هم سکرت می باشد!!! فکر می کنم برای این هفته عجالتا پارک لاله (تهران) مناسب باشد.البته به شرطی که به قول داداش امیر اسلام به خطر نیافتد!!!حالا اگر هم به خطر افتاد و ما را کت بسته بردند نیروی انتظامی همان اتاق نمور بازداشتگاه هم می تواند مکان مناسبی باشد و جلسه به کار خود ادامه خواهد داد!!!! اگر همه چیز آنطور که می خواستیم پیش رفت حتما برای یک مکان دائم با هم همفکری خواهیم کرد.

در مورد حرف آقا رضای سیرجانی عزیز هم باید عرض کنم هدف از برگزاری این جلسه این است که فرصتی برای نقد شعرها و البته دیدار دوستان پیش آید و آن مشکلاتی که روز فستیوال مطرح شد از بین برود.پس اینکه شعر مال اینجا باشد یا دفتر سالهای کودکیمان هیچ فرقی نمی کند.مهم این است که از این حالت کلیشه ای: "خواندم و لذت بردم" یا  "کار زیبایی بود " خودمان را رها کنیم.هدف این است.تا چه پیش آید...

 

*           *           *

 

سوم: پس این هفته پنج شنبه ساعت ۶ عصر درب اصلی پارک لاله واقع در بلوار کشاورز-تهران منتظر دوستان هستیم. (قاصدک سوخته عزیز هم حتما تشریف بیاورند تا خیلات دخترانه ما به حقیقت بپیوندد!!!)

 

 

*           *           *

 

چهارم: اين هم از شعرهايی که داداش امير لطف کرد و فرستاد

 

شب مي وزد به باغچه سارا چه مي شود

آينده چيست حدس بزن ؟ها؟چه ميشود؟

سارا درخت كوچك همسايه سوخته است

مرگ هميشه مي وزد اينجا چه مي شود؟

سارا حياط كوچك ما نقشه ي جهان

بعد از گذشت يك سده آيا چه ميشود؟

سارا مرا كنار همين حوض دفن كن

دفتر چه هاي شعر من اما چه مي شود؟

سارا نماز صبح شب قهوه هاي تلخ

سجاده و نيايش و خرما چه مي شود؟

مي دانمت كه از پس اين گريه هاي تلخ

اندوه چشم هاي تو درياچه مي شود

بس مي كنم‚بخند!ببين چاي مي خوري؟

شب روشن است...بيهده ما را چه مي شود؟

حتماً بدوز دكمه ي پيراهن مرا

بگذار بگذريم كه فردا چه مي شود شود

 

*           *           *

 

سارا درختهاي جهان شعله ور شوند

اين شعر هاي اندك اندك اگر بيشتر شوند

بگذار تا سكوت كنم شعر چاره نيست

بيهوده چشم هات براي چه تر شوند؟

ساراي پير!صبح چهل سالگي به خير

چيزي بخوان كه چلچله ها با خبر شوند

ساراي سالخورده ي من ريشه كن به خاك

اين روز هاي سرد مبادا تبر شوند

اين كفشهاي خانگي تنگ را مپوش

مگذار گامهات چنين مختصر شوند

دست از كنون بدار به آينده فكر كن

بگذار اين درختچه ها هم پدر شوند

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٢:۱٧ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٤ تیر ۱۳۸۳
+