نیم شاعرانه ی من
عاشقانه هایم را برای تو نمی خوانم و نه حرف های دلم را نه شادی هایم را نه درد دلهای گذشته را که گذشته اما همه ی این ها را درست یا غلط بخشی از وجودم می دانم و تو انگار نیمی از من را نخواستی که ببینی و نخواهی دید، نیم شاعرانه ی من را، نیم شاعر مرا، هرچند سالی گذشته باشد که شعری نگفته ام.
دلم می خواست حالا پیش تو بودم راضیه که برایم آخرین شعرت را می خواندی یا پیش تو بودم زهرا که مثل روزهای دیر ایزایران بشینم برایت شعرهایم را چند باره بخوانم و دلم بوی بهار ایران را می خواهد و شعرهای اردی بهشتی ِ توی باران
راضیه! چه اجازه بدی چه ندی دلم می خواد این شعرت رو بذارم اینجا
میکند یک بهانه خوشحالم؛ هرچه باشد- بهانهای تنها
نتی از یک ترانهی شیرین؛ بیتی از عاشقانهای حتی
می توانم شنا کنم دیگر در خم رودخانهای آرام
همصدا با تمام ماهیها؛ همجهت با هزار و یک دریا
می گذارم که نور بیپروا وارد خانهام شود هر روز
می زنم پشت گوش پنجرهها طرهی پردههای خلوت را
خلوتی که خودم بنا کردم روی این سنگهای لغزنده
روی تاری تنیده از حسرت روی بندی جویده از رؤیا
دیگر از آن عذاب وجدانها خبری نیست خوب من خوش باش!
دستمالی بیار پاک کنم! کلّ آیینههای دنیا را
من نمیترسم از خودم دیگر توی تنهاییِ هزار گِره
باز هم دوست می شوم با تو؛ با خودم مهربانترم حالا
مینشید میان رگهایم رخوت دلپذیر سیگاری
سایهگاه عزیز دستانی می رساند مرا به فرداها
مگر عقلم پریده باشد تا دست از زندگی بشویم من!
بعد جنگی که با خودم کردم؛ تو برایم غنیمتی دنیا!