می خواهم خودم باشم...

خسته ام از تمامی نقابهايی که به چهره می زنم .خسته ام از ترش رويی تصوير درون آينه ...و نگاهی که با من غريبه است .

می خواهم فرياد بکشم..می خواهم ديوانه باشم.

با کبوترهای پشت پنجره...با آسمان...با پرواز..با خودم آشتی می کنم و می نشينم به شعر خواندن و سرودن و نوشتن ...

و انگار تصوير توی آينه اين بار به من لبخند می زند.

 

"تا دست تو را به دست آرم

از کدامين کوه می بايدم گذشت

 تا بگذرم.

از کدامين صحرا

از کدامين دريا می بايدم گذشت تا بگذرم."

 

 

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٧:٤٤ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٤ آبان ۱۳۸٢
+