به شاعری که مرا سرود...
به من نگو دلتنگ نباشم
وقتی از دروازه های خوشی سرک می کشم آن سو تر
و تمام خنده ها از هجمه ی غبار و دلهره می سوزد
به من نگو دلتنگ نباشم
که عادت نکرده ام به تحمل
مرا سروده اند تا عاشقی کنم
مرا سروده اند تا پنج حرف آزادی را
از لابلای طغیان و آشفتگی و سرزنش و دلتنگی بیرون بکشم
من به تمامی کلمات نقب زدم
-با انگشتهام با سوزش مکرر ناتمامش-
مرحم را کدام خاطره بر من پاشید؟
به من نگو دلتنگ نباشم
و بگذار تا کلماتم همینگونه گیج و سربسته بماند
و بگذار تا پستوی تاریک تصوراتم
در آغوش گشوده ی هیچ صبحی نفس نگیرد
و مرا بگذار
با شاعری که مرا سرود و نمی دانست
کلمات شورانگیز من
در حافظه ی این دفتر نمی گنجد
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱۱:٠٢ ق.ظ روز سهشنبه ۱٠ امرداد ۱۳۸٥