اولين روز کاری من!

من احساس شگفت انگیزی دارم. این موج شادی درونم را کاش می شد همه جا روانه کنم. توی دل همه ی آنها که با تمام وجودم دوستشان دارم... اما به قول راز؛ شادی به خودی خود جریانش را پیدا می کند.

صبح با کرگدن چت کردم و خیلی هم لذت بخش بود خوب حق داشت که بگوید تو راستی راستی اینقدر خوبی? مدت ها گذشته از آن قرارهای امامزاده پونک من هم پوست انداخته ام. همین است که قدر زندگی ام را می دانم. با تمام وجودم لذت می برم وقتی اطرافیانم هم این تغییر را حس می کنند مثل راضیه که چند ماه پیش بعد از مدت ها بی خبری صدایم را شنید وحرف هایم را و گفت چه خوب عوض شده ای. اما من اسم این ها را تغییر نمی گذارم می گویم رشد. دارم رشد می کنم و خدا را شکر که رو به کمالم.

امروز اولین روز رسمی کار و درس من است. الان هم دارم از توی اتاق کارم با وجدان نداشته ام به روز می کنم! چون اینقدر لبریز بودم که باید می نوشتم

من برای همه آرزوی همچنین لحظه هایی را دارم. لحظه های خوشبختی و شکر.

پ.ن: به یاد خیلی ها هستم لحظه به لحظه. مادر و پدرم و خوبی های بیدریغشان و چرخه زندگی که نمی گویم تلخ چون یاد گرفته ام شیرینی هایش را به آغوش بکشم. برادرانم که امیدم به بالیدنشان هست. سارای خوبم که همیشه تکیه گاهم بود و دلم برای صدایش تنگ شده. راضیه که به من لذت بردن و شاد بودن را یاد می داد و حالا هم همیشه توی لحظه های شاد یادش با من هست. محسن که هنوز هم یادش هست من آبجی واقعی اش هستم و خواهم بود علیرغم همه ی فاصله ها. مریم گلم که محسن ام را خوشبخت کرد. مونا که تلنگری بود توی زندگی ام و راه با وجودش روشن شد و من همیشه خوشبختی اش را خواسته ام و امیدش را می خواهم و می دانم که به هرچه می خواهد می رسد به زودی و مریم کوچولوی شیطون خودم با همه ی بازیگوشی هایش که حرصم می دهد. بجنب دختر!

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٤:٠٧ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱٤ آبان ۱۳۸٦
+