روایت فتح!

امشب شب یلداست. اولین یلدای من دور از ایران با انار و آجیل و سبزی پلو و ماهی و هندوانه سوئدی که عجیب هم خوشمزه بود. من مانده ام با این مزاج سردی که من دارم چطور با خوردن این همه سردی هنوز سکته نکرده ام!
بگذریم...
به این زودی دو هفته گذشته و ماجرای سفر و سکونت من هنوز تمام نشده! رشته ی کلام هم که از دستم در رفته اما من دارم خالصانه تلاش می کنم که مدیون بعضی ها که قبل سفر از من قول گرفتند همه ی حوادث قابل گزارش(!) را گزارش کنم، نمانم!
من شنیده بودم که پیدا کردن خانه اینجا کار چندان ساده ای نیست. یعنی برای همین خانه های هجده یا بیست و چند متری ملوس و مامانی هم باید کلی انرژی و وقت و مقادیر زیادی شانس صرف کنی که به توفیق اجاره نشینی نائل شوی! نکته جالب اینکه اینجا خبری از خوابگاه های دانشجویی به فرمت خوابگاه های ایران مفت ( و بی در و پیکر البته) نیست و از قضا اطراف دانشگاه قیمت خانه بالاتر هم هست و عجیب تر اینکه اینجا دانشجوهای دکترا دراولیت آخر برای خانه قرار می گیرند! خوب حق هم دارند به دلایل اقتصادی.


به هرحال از اونجا که خدا هنوز هم خوان نعمت و رحمتش رو بیشتر از پیش واسه من بازکرده من خوش شانسی آوردم (البته خوب که فکر می کنم نمیشه گفت خوش شانسی. همش نتیجه ی شب و روز پی گیری و از این و اون سراغ گرفتن بود) و از طریق یکی از دوستان رد یکی از بچه های ایرانی رو گرفتم که قرار بود خونه اش رو تحویل بده و من هم سر بزنگاه رسیدم و خونه رو صد البته با مشکلات فراوان بالاخره صاحب شدم. مشکل این بود که این خونه مال بچه های فوق هست و من اجازه اجاره کردنش رو نداشتم ولی از اونجا که ایرانی ها خدای ابتکار و خدای ناکرده زرنگ بازی هستند! من به نام یکی از بچه های فوق این خونه رو گرفتم و الان هم با وجدان نداشته ی آسوده اینجا پشت میزم نشستم و دارم وبلاگ به روز می کنم آن هم به زبان فارسی!

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٥:٢٠ ‎ب.ظ روز شنبه ۱ دی ۱۳۸٦
+