ماجرای من- قسمت چهارم
پروازم از طریق آمستردام بود. با اینکه اولین بار بود از ایران خارج می شدم آن هم تنها، به محض اینکه پایم را گذاشتم توی فرودگاه آمستر دام که دو ساعتی آنجا توقف داشتیم تا پرواز بعدی به گوتنبرگ، همه ی نگرانی ها و دلشوره های جزئی ام هم رفع شد! هیچ احساس ترس و واهمه ای نداشتم. بی اغراق گمان می کردم دارم به زندگی اصلی ام، یا خود خودم نزدیک تر می شوم.
وقتی رسیدم گوتنبرگ، همانطور که استادم گفته بود تاکسی گرفتم تا دانشگاه. راننده یک سیاهپوست بود که یادم نیست گفت اهل کدام کشور است. تا رسیدن به شهر کلی با هم حرف زدیم. من از زمستان سوئد پرسیدم و تاریکی هوا که بیشتر از همه مرا نگران می کرد اما بعدها دیدم هیچ چیز خاص و وهشتناکی نیست! به قول یکی از دوستانم که ساکن سوئد بود و من بارها به او میل زده بودم برای راهنمایی، ما ایرانی ها متخصص اغراق کردنیم!
راننده برای اینکه دانشکده را پیدا کند به اولف- استادم- زنگ زد و بالاخره مرا رساند درب دانشکده. اولف و تینا- تقریبن منشی دانشکده! یک خانم سوئدی که الان هم برای یک سال رفته است آمریکا- جلوی دانشکده منتظرم بودند. اولف از چیزی که تصور کرده بودم جوان تر بود. تینا هم خیلی مهربان به نظر می آمد. من هم که کلن در مود شنگولی بودم و پر از هیجان.از درون آرام بودم و آرامش محیط نرسیده، دورم ام کرده بود. به اولف گفتم جوان تر از آنی که تصور کرده بودم!... فکر کنم همینجا یخ ها شکسته شد! بعدها فهمیدم بهترین راه معاشرت با سوئدی ها همین است که پیش قدم باشی و خوش مشرب. سوئدی ها شاید برای رابطه پیش قدم نشوند اما کسی را هم هرگز پس نمی زنند. وقتی چیزی از کسی بخواهی هرکاری از دستش بر بیاید برایت انجام می دهد.
با اولف و تینا رفتیم تا اتاق تینا و من چمدانم را آنجا گذاشتم. اولف لپ تاپش را داد به من که اگر می خواهم، به کسی میل بزنم و بگویم به سلامت رسیده ام. بعد هم گفت چون ما جلسه داریم می توانی یک ساعتی اینجا منتظر ما باشی و رفتند! من به قول بعضی ها کف کردم! مانده بودم که چطور در اولین دیدار اینقدر اطمینان وجود دارد که مرا با یک اتاق کار و کامپیوتر شخصی تنها بگذارند و بروند برای جلسه! یادم می آید در کل دو سالی که فوق لیسانس می خواندم این اتفاق برای من نیافتاده بود! و الان می دانم که اینجا همه چیز بر مبنای اعتماد و اطمینان است. سیستم اداری، بانک، فروشگاه ها، حمل و نقل و غیره. همه جا بر اساس اعتماد. خیلی کم پیش می آید کسی بلیط ها را چک کند. در این شش ماهی که من اینجا بوده ام فقط دو بار دیده ام مامور ترافیک برای چک کردن بلیط ترم یا اتوبوس بیاید. در بعضی فروشگاه ها می توانی بعد از خرید به طور خودکار پرداخت را خودت انجام بدهی و بروی. توی فروشگاه های بزرگ فقط به واسطه ی شماره ملی ات می توانی در عرض چند دقیقه مبلغی از خریدت را وام بگیری و بعدن قسطی پرداخت کنی، بدون ضامن بدون چک و سفته و ... توی دانشگاه هر کدام از دانشجوهای دکترا و استادها یک کلید دارند که به تمام اتاق ها و انبارها و همه ی درها خلاصه، می خورد! یعنی همه قفل ها مشترک است و کلید ها هم! مرزی وجود ندارد بین توی دانشجو و استادت. برای وام گرفتن از بانک یک مراجعه کافی است و بعد در عرض دو سه روز پول توی حسابت است. همه ی اینها باعث می شود تو بر اساس وجدان خودت عمل کنی. و وقتی آدم این همه اطمینان را می بیند ناخودآگاه تمایلش به دوری از خطا بیشتر می شود.
* * *
اولف و تینا که برگشتند قرار شد مرا ببرند تا هتل و سر راه هم مسیر را به من یاد بدهند که فردا صبح برای پیدا کردن مکان مصاحبه مشکلی نداشته باشم. با ماشین اولف رفتیم و اولین چیزی که توجه مرا جلب کرد خیابان های خلوت و ارام بود. وقتی به اولف گفتم خندید و گفت ما کشور پهناوری داریم با جمعیت کم! راست می گفت، کل جمعیت سوئد از جمعیت تهران هم کمتر است!
اتاقم یک اتاق دو تخته ی دنج بود با کاناپه و یخچال و میز و ... حس خوبی داشتم. شیرین و دوست داشتنی. اولف شماره موبایلش را داد که اگر مشکلی پیش آمد تماس بگیرم.
شب، بعد از یک دوش دلچسب خوابیدم که اماده باشم برای مصاحبه فردا...
پ.ن: بهار اینجا محشر است! بعدن باید در موردش بنویسم!
پ.پ.ن: خوب برای آقای محبی هم دانشگاهی قدیمی که مشتاق بود بیشتر از پروسه علمی ماجرا باخبر باشد باید بگویم که بله من هم نمرات خوبی داشتم و هم چند مقاله بین المللی و توصیه نامه های خوب اما یک مساله خیلی مهم انتخاب درست دانشگاه است. اینکه در دانشگاه مود نظر روی زمینه کاری که دوست دارید ادامه بدهید کار شود و استادهایی باشند که در این زمینه تخصص داشته باشند. شما باید یک نامه به نام شرح هدف- statement of purpose- بنویسد و در این نامه هدف و انگیزه خود از ادمه تحصیل در این زمینه خاص و در این دانشگاه خاص را ذکر کنید. برای این کار لازم است که در مورد دانشگاه، استاد یا آزمایشگاه مربوطه خیلی خوب تحقیق و مطالعه کرده باشید.
نکته مهم دیگر این است که بهترین روش برای گرفتن پذیرش از آمریکا پیدا کردن استاد است و بعد اقدام برای آن دانشگاه. در آمریکا استادها حق دارند که دانشجوی مورد نظر خود را انتخاب کنند. مثل همین اتفاقی که برای من افتاد یا برای ویدا دوستم یا برای سارا دوست دیگرم و خیلی های دیگر که می شناسم. من اگر جای شما باشم قبل از موافقت گرفتن از یک استاد برای دانشگاهی اقدام نمی کنم. البته من توی چند دانشگاه دیگر هم چند استاد پیدا کرده بودم که فقط گفتند شرایط تو خیلی خوب است اقدام کن. ما فعلن بودجه نداریم که تصمیم بگیریم و برای تصمیم گیری زود است اما بعد که من اقدام کردم بی نتیجه بود. منظور اینکه موافقت کامل استاد مهم است نه فقط وعده و وعید!
دیگر اینکه لزومی ندارد دانشگاهی که می روید جزء دانشگاه های سطح بالا باشد. بعد از ورود به آمریکا خیلی راحت می توانید دانشگاهتان را عوض کنید.
نکته آخر اینکه تب آمریکا و کانادا ما ایرانی ها را گرفته! وگرنه خیلی جاهای دیگر می شود درس خواند و زندگی کرد و مقدار بیشتری هم بورس گرفت!