روزهای زندگی- پیش نوشت!

۰۰-  من با اینکه بعضی وقتا لحظه شماری می کنم که کامنتای دوستام رو بخونم. ببینم راضیه چی گفته. نظر محسن چیه. مینا چه برداشتی از نوشته هام کرده یا رضا این دفعه چه طوری تشویقم کرده. حامد چه حرفای تحلیلی شاعرانه ای نوشته برام و بقیه که یه کمی دورترن اما حرفاشون، تاییداشون و گاهی نقد منطقیشون برام ارزشمنده؛ برای مدت نامعلومی می خوام کامنت دونیم رو تعطیل کنم.

بخشی از دلایلم شخصیه- دیگه وقتی که صرف چک کردن کامنتا می شه رو می تونم بذارم واسه نوشتن یه متن تازه و ...- یه بخش دیگه از دلایلم هم مربوط می شه به اینکه دیگه دریافتن این موضوع که با خوندن نوشته های من بعضی ها دچار سوء تفاهم میشن آزارم نمی ده! حکایت جالبی شده. شاید یک بار در مورد این موضوع نوشتم. ولی همینقدر بگم که بهتره یاد بگیریم نخونده در مورد متنی نظر ندیم. به خودمون حق ندیدم که با خوندن یکی دو خط هرچی اومد توی ذهنمون که اکثرن هم تاثیر گرفته از تجربیات و انگاشته های ذهن خودمون هست رو آوار کنیم سر نویسنده.

این وبلاگ حکم دفتر خاطرات من رو داره. قدیمیا می گفتن چار دیواری اختیاری. دلم می خواد از شادی هام. تجریه های قشنگم. زندگیم. عشق ام. چیزهایی که روم اثر می گذاره. وام. خرید. خونه. آفتاب. ابر. دانشگاه. مسافرت. مصاحبه.  دکترا. سوید. نظم. اتوبوس. ترم. خیابون و هرچیز دیگه ای که می بینم و می شنوم و حس می کنم، اینجا بنویسم.

 دلم می خواد این دفتر خاطراتم رو خیلی ها بخونن. اول به این دلیل که خودم هم از بچگی عاشق این بودم که دفتر خاطرات بقیه رو بخونم و برم تو عمق ذهن آدما و تو فکراشون غوطه ور بشم و حسشون کنم. یه جوری دلم رو قلقلک می ده حسش. قسم می خورم این کارو تا حالا با اینکه خیلی برام وسوسه انگیزه انجام ندادم!! فقط بعضی وقتا پیش اومده که اشتباهی چشمم بیافته به نوشته های یکی مثل نوشته های  دوره سربازی داداشم که البته بعدشم بهش گفتم.   بعد یعنی دوم هم به این دلیل که همونطور که توی راز میگه منتشر کردن شادی شادی رو بیشتر می کنه. اعتراف می کنم همین حس باعث شده خیلی وقتا که زنجموره ام می یاد. دلم نمی یاد بیام توی وبلاگ چیزی بنویسم. حس می کنم یه جورایی خیانته... هرچند خیلی ها منتظرن که آدم از غماش بنویسه و بیان باهاش همزاد پنداری کنن و نقش قهرمان ها رو بازی کنن این وسط.

به قول مژگان بانوی گلم! که یکی از آدمای ستودنی هست که من توی وبلاگا دیدم- و بعد هم در واقعیت- "من از دانستن گره ها -عقده ها-ی دوره های زندگی ام لذت بردم همانقدر که از شناختن فضیلت هایی که در طول عمرم کسب کرده ام.". الان دیگه یاد گرفتم وقتی یکی مثل راضیه رو می بینم که همه جزءیات زندگیش رو حس می کنه و توخودش حل می کنه. ماتش بشم. تحسینش کنم. یا وقتی کسی رو مبینم مثل سولماز که خنده از لباش دور نمیشه و محبتش بی دریغه به  عشق زندگیش و خودش رو می شناسه و پذیرفته ، از معاشرت باهاش لذت ببرم. من زنهایی که زن هستن واز این زن بودن لذت می برن رو می پرستم.متاسفانه فرهنگ عجیب غریب ما این حس رو از خیلی ها گرفته. - من و راضیه خیلی دوست مشترک داریم اینجا. کیا به این جزیات رفتاری همین خانوم خانوما دقت کردن تا حالا؟- 

۰۱- ۰۰ قرار بود فقط یه پیش نوشت باشه که خودش شد یه پُست کامل. می خواستم از زندگی این روزهام بگم. از عشق ام. از رابطمون. از چیزایی که در کنار هم داریم یاد می گیریم. از زندگی مشترک و دریچه های جدیدی که جلوی چشمم باز شده. از چیزایی که باید یاد بگیرم. از پله هایی که خودشون رو دارن آماده می کنن که من باز قدمام رو بذارم روشون و برم بالا. حس میکنم بازم وقت یه جهش تازه اس. مهتاب خوب نوشته بود برام...

۰۲- اینجا تا اطلاع ثانوی با روزنوشت های من به روز میشه! شایدم نه! با حرفای خودم. خود خودم!

۰۳- ما دیروز برای گرفتن وام مسکن به یکی از بانکا سر زدیم. کل مراسم معارفه با آقایی که مسوول کار ما بود و تعریف جریان عشقمون و حساب کتاب حقوق هامون و نوع وام و قیمت خونه و اینا یک ساعت و نیم طول کشید. وقتی اومدیم بیرون می دونستیم که دیگه می تونیم بریم دنبال خونه بگردیم چون واسه وام تاءید زبونی رو گرفتیم و نامه رو هم هفته دیگه می گیریم. تو پرانتز بگم که منظورم از نوشتن این حرف فقط تاءید یک نظام بانکی سالمه. همین و همین! خوبی ها همیشه ستودنی هستن! اینم بگم که تو دلم قلنبه نشه! وام مسکن این بانک و معمولن همه بانکا اینجا سودش فقط بین ۵ و ۶ درصد هست! حق دارم اگر به قول بعضی ها سنگ این غربی ها رو به سینه بزنم! اینم بگم باز که داره قلنبه میشه!  دایی جونم یه بار یه کتاب با حال داشت می خوند که متاسفانه اسمش یادم نیست اما کتاب جامعه شناسی بود و در مورد حد و مرز کشورها و اینکه دیگه وطن معنی و مفهومی نداره وقتی با یه پرواز میشه از کشوری به کشور دیگه سفر کرد. از این شرکت به شرکت دیگه توی یه کشور توی یه قاره دیگه. یاد بگیریم که خوبی ها همه جا خوبی هستن بی حد و مرز. نظم همیشه نظم هست. عدالت همیشه عدالت و آرامش و شخصیت آدمی هم.  چیزی که آدم رو به خاکی وابسته می کنه. خود خاک نیست. رشته ی عاطفی آدم با کسایی هست که توی اون خاک زندگی می کنن و برای آدم عزیزند.

۰۴- بهار، روزهای آفتابی طولانی و شب های کوتاه. الان تقریبن تا ساعت ۱۰.۵ شب رو میشه روز حساب کرد! اینم خودش حس عجیب دوست داشتنیه! بازم یه تجربه تازه... -  اینم بگم که این همه روز آفتابی و گرم پشت سر هم واسه خود سویدی ها هم عجیبه-

۰۵- اون عکس خودمه! مال روز عقده! شعر زیرشم یادم نیست از کیه اما تقدیمش می کنم به عشقم به خاطر بودنش.

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٢:٠۸ ‎ب.ظ روز شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸٧
+