دیروز روز خوبی بود!
دیروز روز خوبی بود. به خاطر تمام شدن سال تحصیلی، دانشکده مهمانی تابستانی داشت. می خواستم نروم. از صبح مانده بودم خانه که مقاله هایم را بخوانم تا برای جلسه ی تحقیقاتی روز چهارشنبه آماده باشم. قرار است من و اولف برویم شُوده(skövde). دو تا از همکارهای ما در پروژه آنجا هستند. ماری که مثل من دانشجوی دکتراست اما درسش به زودی تمام می شود و یوران که استاد ماری است و مدیر پروژه ی ما. یک بار به اولف پیشنهاد دادم که علاوه بر جلسات دو هفتگی پروژه، جلسات تحقیقاتی هم داشته باشیم. که اگر کسی مقاله جالبی خوانده یا موضوع جالبی نه لزومن مرتبط با پروژه در ذهن دارد آن را با هم بحث کنیم. همین شد که حالا دو هفته یک بار یا ما میرویم skövde یا یوران و ماری می آیند گوتنبرگ. فاصله دو شهر زیاد نیست. با قطار پر سرعت می شود چیزی حدود یک ساعت و نیم. مسیر هم خیلی دلچسب است اگر من توی قطار سر گیجه نگیرم!
مانده بودم خانه... باران هم می آمد و هی قطع می شد. کشک بادمجان برای نهار درست کرده بودم. عشق ام کار داشت و زنگ زد که چون با استادش قرار دارد نمی تواند برای نهار بیاید خانه. معمولن اگر من خانه باشم نهار را با هم می خوریم چون خانه ما تقریبن توی دانشگاه است! البته برای من که فرقی نمی کند چون اتاق من در سایت لیندهلمن است نه اینجا - johanebeg.
بالاخره تصمیم گرفتم بروم. فقط به وسوسه ی شنیدن سخنرانی روز که اسمش بود Think you very much و به نظرم چیز جالبی می آمد. گفتم بعد از سخنرانی بر می گردم خانه. وقتی رسیدم لیندهلمن، آنا و فنگ هم آماده شده بودند برای رفتن من هم همراهشان شدم. سخنرانی خیلی بیشتر از آنچه فکر می کردم جالب و مفید بود. و من هم ماندنی شدم تا شب.
بعد از سخنرانی، نوبت فعالیت گروهی بود در فضای آزاد که خیلی هیجان انگیز و بامزه بود. هر گروه شامل دو استاد و چند دانشجو بود و یک برگه راهنما داشتیم برای پیدا کردن سوال ها توی فضای آزاد! جای اولین سوال روی نقشه مشخص شده بود و هر سوال رد سوال بعدی را داشت که پیدایش کنیم! سوال ها روی مجسمه های اطراف دانشگاه، روی تابلوها، دیوارها و جاهای مختلف دیگر چسبانده شده بود.
هر برگه سوال شامل یک سوال چهار جوابی بود در مورد همه چیز! از کامپیوتر گرفته تا موسیقی و ضرب المثل. علاوه بر این، سوال دیگری بود که دو جواب داشت. مثلن نوشته بود کسی که جایزه ی نوبل گرفته. جواب اول باید نام کسی باشد که هر گروه فکر می کند اکثر گروه ها او را انتخاب می کنند و جواب دوم نام کسی که هر گروه فکر می کند هیج کس دیگر او را انتخاب نمی کند. گروه ما برای این سوال نوشت: انیشتین و شیرین عبادی! و چون من مطمین بودم ایرانی دیگری توی هیج کدام از گروه ها نیست شک نبود که امتیاز این قسمت را از شیرین عبادی میگیریم!!! برای پیدا کردن و جواب دادن به همه سوال ها نزدیک سه ساعت پیاده روی می کردیم! و هدف همین هم بود. ورزش و آشنایی با مناطق اطراف دانشگاه که خیلی اوقات آدم نسبت به آن بی توجه است مخصوصن وقتی صبح خواب آلوده می رود سر کار!
علاوه بر جواب دادن به سوال ها هر گروه باید یک شعر، یک نمایش و یا یک آهنگ برای بعد از شام آماده و اجرا می کرد. موضوع ها هم از قبل مشخص شده بود و سه انتخاب داشتیم: روز بارانی و سرگرم کردن اعضای خانواده! مسابقه فوتبال سوید و روسیه که همین امشب یا فردا هست -جام ملت های اروپا- و یکی هم تعطیلات وقتی نمی شود مسافرت رفت!!!
بعد از شام و اعلام نتابج گروه ما کاپ رو برد!
محل برگزاری مهمانی و مسابقه! چالمرز- لیند هلمن!
پی نوشت: ممنونم از دوستایی که ای میل میزنن بهم. خوشحالم که حرفام برای بعضی ها جالب و مفید بوده. اینجوری بیشتر انرژی میگیرم برای نوشتن.
پی نوشت دوم: اینجا رو سر بزنید. من که کلی خوشم اومد!