روزهای زندگی- با تو که هستم چنین آرام

عصر یکشنبه است- بخوانید جمعه- آرامم. دارم میوه ها را می شویم که توی یخچال بگذارم. همه ی امروز را در حال خرید هفتگی بودیم و از این سوی شهر به آن سو رفتن. خسته ام اما دلخوش . صدای شاملو توی گوشم می رقصد. کلمات لورکا. گاهی سرد و گاهی شیرین. موج در موج. صدای شاملو را همیشه دوست داشته ام ولی چه تلخ است همیشه و همیشه اما ستبر.

عصر یکشنبه است. میوه ها را شسته ام. دارم  گاز را تمیز می کنم. آرامم. دلخوشم از بودن. شعر دوباره به سمتم بال کشیده. دو روزی است غزل می خوانم. بلند بلند که تو بشنوی. گاهی سر در آغوش تو. گاهی کنارت. گفته بودم  برایم صدای شاملو را پیدا کنی. دلم سکوت می خواست و پرواز کلمات در ذهن ام.

عصر یکشنبه است. صدای شاملو و جاروبرقی در هم آمیخته. آرامی و چشم هایت مثل همیشه مهربان. داری خانه کوچکمان را جارو می کشی. نگاهت می کنم. چقدر بیشتر از قبل دوستت دارم. درست همان که گفتی : حس می کنم جزئی از وجودم شده ای چنان که من جزئی از تو...

"خیالت لحظه ای آرامم نمی گذارد. مثل درختی که به سوی تو قد می کشد همه ی وجودم دستی شده است و همه ی دستم خواهشی. خواهش تو.- تو را خواستن و تو را طلب کردن: الهام آفرین، کلام آفرین و شادی آفرین"

بخشی از نامه احمد شاملو به آیدا که اینجا  پیدا کردم. و چه خوش ملودی بود برای روح رقصان این روزهایم...

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٢:۱٩ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٠ تیر ۱۳۸٧
+