روزهای زندگی- یک روز مفید!

دیروز گیج بودم. یک عالمه ناله و زنجموره از نوع پریایی اش داشتم که عشق ام با صبوری تمام همه اش را شنید و بعد هم ساعتی با هم بحث کردیم در مورد فکر های من و ریشه یابی کردیم و صدایمان را در حال بحث ضبط کردیم که بعدن هم خاطره باشد هم سند!

* * *

صبح بیدار که شدم باز وقتی به زور از رختخواب بیرون آمدم و ساعت را دیدم از خودم شاکی شدم. انگار نه انگار همه ی آن حرف های دیروز را من زده بودم. انگار نه انگار من همان بودم که با دیدن سخنرانی یک دکتر ایرانی توی ناسا از این رو به آن رو شده بودم و از زمین و زمان و  طبق معمول همیشه  بیشتر از همه از خودم شاکی که چرا توی دانشگاه وقتم را هدر می دهم چرا دیر می روم و زود می آیم و چرا این همه وقتم را پای اینترنت و چت و تلفن صرف می کنم و  تمرکز ساعت های کاری ام را به باد هوا می فرستم! و چرا اتاق ام سرد است و من هی مجبورم تند تند بروم گلاب به رویتان دستشویی و غیره و غیره!

ناراحت و آشفته لقمه ی نان و پنیر و سبزی ام را گرفتم توی دست و آمدم که بروم و عشق از همه چیز بی خبرام مبهوت این تغییر ناگهانی حال من مثل هر روز صبح که عاشقانه و پر از بوسه و بغل از هم جدا می شدیم آمد دم در و من عجول بوسیدمش و در جواب اش که گفت چرا اینطوری گفتم ناراحت ام از اینکه هر روز دوباره تکرار می شه و منظورم سهل انگاری ها در مورد کار بود و دیر بیدار شدن و صبح مدت زیادی را صرف صبحانه خوردن کردن و دیر رسیدن به دانشگاه و همه ی پیادمدهایش!

*‌ * *

وقتی رسیدم مصمم بودم که امروز را به جبران همه ی روزهای تلف شده ی قبل خوب کار کنم. اولین کاری که کردم این بود که رفتم و از کمد لوازم التحریر توی راهرو یک برگه فسفری رنگ آوردم و شکل دایره بریدم و رویش دو تا برچسب زدم و چسبادندمش کنار مانیتور به پایه ای چراغ مطالعه که

   & No GMAIL plz

No Messenger plz

 بعد هم آیکون هرچی مسنجر و اسکایپ و برنامه های حواس پرت کن دیگر بود از جلو چشمم پاک کردم و مو بایل ام را سایلنت کردم و مشغول مطالعه شدم.

...

مطالعه ام خیلی مفید بود و به اندازه یک ماه پیشرفت داشتم نه اینکه معجزه کرده باشم برای اینکه اینقدر این یک ماه بیخود و بی تمرکز کار کرده بودم که حاصلی نداشت. اولف که آمد حرف زدم و چند تا سوال اساسی ازش پرسیدم که مجبور شد یک برنامه حسابی و مرتب برای چند مدت آینده ام بریزد. این را هم مدیون عشق ام هستم که دیشب گفت خودت را بگذار جای کسی که می خواهد ارزیابی ات کند و ببین چه می پرسی از خودت...

بعد از نهار هم چند تا عکس پرینت گرفتم مناسب کسانی که با کامپیوتر کار می کنند که می گفت چطور باید پشت کامپیوتر نشست که خسته نشد و صندلی و میز چه اندازه و تنظیمی داشته باشد و چسباندمش روی دیوار راهرو کنار در اتاق ام.

ناگفته نماند که تمام روز کاپشن تنم بود و هرکی مرا می دید می خندید ولی خوب شد که دیگر سرمای اتاق اثری بر من و دستگاه گوارش ام نداشت و میانگین دست به آبم به شدت نزول کرد!

بعد از ظهر وقتی دیدم همچنان مفید دارم مطالعه می کنم به عشق ام میل زدم که دیر می آیم و کلی قربان صدقه اش رفتم که امروز بد بودم و جواب تلفن هایش را هم نداده بودم چون نشنیده بودم و نمی خواستم هم که با این موبایل لعنتی حرف بزنم که هر وقت حرف می زنم سرم گیج می شود و دلیلش چه هست نمی دانم. عصر هم برای رفع خستگی چند تا پرینت گرفتم از عکس های مربوط به تبلیغ گروه و چسباندم پشت در ورودی راهرو و درهای دور و بر که یک کم محیط را از این خشکی در آورده باشم. استادم امروز کلی به من افتخار کرد که با چند تا از ادم های سرشناس زمینه کاری ام ارتباط برقرار کرده ام و مدام سوال می پرسم ازشان و جواب می گیرم. ساعت ٨ که کارم را با خواندن یک مقاله دیگر تمام کردم و می آمدم خانه، در حال پرواز بودم. من روزهایی که بیشتر و مفیدتر کار می کنم انرژی ام بیشتر می شود برای باقی روز هم. اگر نه... خسته می شوم و خمود.

شکر که روزم اینچنین بود و حسن ختام روز کاری ام هم آغوش و بوسه ی عشق ام بود که روزدتر از من رسیده بود خانه و انتظارم را می کشید بدون گلایه از دوری های امروزم و بی پاسخی ها... که خودش می داند با چه جانور عجیبی طرف شده !!!!

* *‌ *

پ.ن: یکی از راه هایی که همیشه مرا کمک می کند به تمرکز روی کارمُ ساعت زنی بوده! یک برگه می گذارم جلویم و هربار مشغول مطالعه می شوم زمان شروع اش را می نویسم. وقتی تمرکزم به هم می خورد و می روم سراغ کارهای بی ربط هم همینطور. می توانم ساعت های مفید در روزم را محاسبه کنم و هی که می گذرد حریص تر می شوم برای بالاتر رفتن میزان ساعت های مفید انگار با خودم مسابقه گذاشته باشم.

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٢:۱۸ ‎ق.ظ روز جمعه ۱٤ تیر ۱۳۸٧
+