قبوله!!!!
با خودم فکر می کردم چه خوب که اومدم اينجا...اينهمه فکرنزديک...اينهمه نقد... اينهمه دوست های خوب... و ...اما بازم منتظرم...
اقرار می کنم که کسی در سر من است
يک زن که نيم گمشده ديگر من است
پيداست عاقبت به شما پشت می کند
اين زن که نيم ديگر عصيانگر من است
ديگر نمی هراسم از اين تازيانه ها
خوردم کنيد باز! خدا ياور من است...
ای مردمان تيره که عمری است بی سبب
چشمان شب پرست شما بر سر من است
شايد گمان کنيد که هذيان شنيده ايد
نه ! باورم کنيد که اين باور من است
يک روز عاقبت من از اين شهر ميروم
اين حرف ساده زمزمه آخر من است!
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٠:٥٤ ق.ظ روز دوشنبه ۳ آذر ۱۳۸٢