برای تو که بودنت بهترین بهانه ی بهتر بودن است
اول: تازگی ها فهمیده ام هوای گوتنبرگ برای شاعرها هوای خوبی است! ابرها انگار روی سر آدم نشسته اند. قدم زدن توی نمناکی بعد از باران بین قطره هایی که نه مه هستند نه باران و بازی واژه ها و ترنم ها، خاطره ی خوب هفته ی گذشته بود. یعنی که الهه شعر دوباره به من بازگشته!
دوم: این غزل بعد از نمی دانم چند وقت سکوت، هدیه ی اولین روز مرد برای تو که مرد زندگی منی و به بهانه ی نهمین ماهگرد بودن من با تو. تو که سرشارم کرده ای از عشق و شور، و آرامش جاری این روزهای منی تا همیشه...
ستاره ای شده ام غرق آسمان دلت
که راه عشق کشاندم به کهکشان دلت
پریده ام همه ی انتظار عالم را
به سمت روشن آرام آشیان دلت
مرا به سفره ای از شعر و شور مهمان کن
هزار قصه بگو با من از زبان دلت
تمام خستگی ام را به دست جاده بده
مرا همیشه نگه دار در امان دلت
مرا که ماهی تُنگ بلور عشق تو ام
سپرده هستی خود را به بیکران دلت
تو در منی و من از تو که صبح روز ازل
خدا به پیکر خاکم دمیده جان دلت
رهاتر از تو من و بی نشان تر از من، تو
دو قطب حادثه سازیم در جهان دلت
مسافر همه ی عصرهای تاریخ ایم
رسیده ایم به یک نقطه ... در زمان دلت
تیرماه ۸٧ گوتنبرگ
چهارم- یک: غزل هدیه است اما نقدش را شما به من هدیه کنید!
پنجم- یک : دارم می آیم ایران. همین دوشنبه. هیجان دارم و مشتاقم. تشنه ام برای خواندن کتاب های فارسی. به من اسم چند تا کتاب بدهید که بخرم. بیاورم با خودم اینجا و بخوانم. تشنه ام... به من اسم کتابی بدهید که نوشیدنی باشد...
(شنیده ام بعضی از دوستان هم کتاب شعر تازه چاپ کرده اند! کسی اعتراف می کند؟!
پنجم: می دونم کی الان بیشتر از همه عصبانیه! اما کامنت دونی خاک خوردم رو به حرمت این غزلم باز کردم!!!! به قول زری"غزلی، عاشقانه ای، حرفی..."
ششم: الان متوجه شدم تنها موجود زنده ای هستم (البته به جز گل های اتاقم!) که توی کریدور گروه نشستم و دارم کار می کنم. بقیه اعضا همه رفتن تعطیلات. هیجان انگیره نه؟!!