(

برادرا ! خواهرا ! اينجا رو قراره شبای پنج شنبه به روز کنم...گفتم در جريان باشيد...اما خوب،اگر هم هی آمديد و چند بار چند بار کامنت گذاشتيد که چه بهتر...!!!!!!! راستی که حس خوبيه...مخصوصا اگه حلاجی شعر باشه!!!

)

و ديگر اينکه يک غزل شايد ناتمام تازه....راستش دچار شک می شوم گاهی از نوشتن اما وقتی لطف دوستان در نقد نوشته هايم را می بينم دوباره به وجد می آيم...می دانم که کمک بزرگی است در پرگشودنم...تا....آسمان....

آنقدر تازيانه زديدم که سوختيد

من را به خشم و دوزخ و شيطان فروختيد

 

وقتی لبم به حسرت و فرياد وا نشد

بهتان زديد و آتش شک بر فروختيد

 

اين شعله ها که صبر مرا کم نمی کند

بيهوده بر زوال دلم چشم دوختيد

 

... آخر سزايتان به خدا وا گذاشتم:

ويران شديد...شعله کشيديد و سوختيد....!

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٩:۳٩ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٢٠ آذر ۱۳۸٢
+