اول اینکه  درووود و سپاس چون همیشه...به خاطرچشمهایتان....و دستهایتان که می نگارند و مرا اوج می دهند...

 

دوم اینکه نمی دانم " فراتراز بودن" اثر کریستین بوبن را خوانده اید یا نه...نوشته ایست که ندانستنش افسوس می خواهد... و هرچند از مرگ گفته بود اما مرا زنده کرد...

 

سوم اينکه غزل داغ مرا بخوانید و نقدهایتان را دریغ نکنید....

 

 

نگو ببخش !نمی بخشمت ، نمی خواهم!

اگرچه مال منی...آی مرد دلخواهم!

 

اگرچه روح تو چتری برای شعرم بود

اگرچه نام تو تصنیف گاه و بی گاهم...

 

ولی تو هرچه که بودی تمام شد دیگر!

برو که صبح رسیده ...عزیز من! ماهم!

 

قبول!وقتی از این پس ندارمت یک فوج

بهانه توی دلم می پرد ...پر از آهم!

 

چرا ببخشمت و عاشقانه باشم باز

که در نيامده از چاله باز در چاهم!

 

بریدن از تو که آسان نبود...اما خووب...

صبور می شوم ...آری ! من اول راهم

 

(چه سخت می شود از لحن تو گذشت اما)

 

-پری ....پری...پریا!

 

-نه....نگو!...نمی خواهم!

 

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٩:٠٥ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ٤ دی ۱۳۸٢
+