سلام

 

قصد مزاحمت ندارم . نمی خواهم فکرتان را مغشوش کنم. قول داده ام دست و پا نزنم. اما این حرف های آخر را بگذارید بی پرده بگویم. بازهم اندیشه ناروایی را اگر هست به جان می خرم. بگذارید این مبارزه را تا آخر ادامه دهم . بگذارید خیال خودم را راحت کنم که هرچه از دستم بر می آمد تا شما را به یقین برسانم ، تا باورم کنید انجام داده ام. بگذارید فردا پیش خودم سربلند باشم که آنچه می توانستم انجام دادم تا خودم را به این قله برسانم . و قدم هایم را برداشتم . حالا لرزان و خسته ، یا تند و ناشکیب، هرچه دیگران خیال کردند، مهم نیست . می خواستم ثابت کنم که رسیدن به قله برایم ارزش دارد . که چیزی در دلم هست که وا می داردم به رفتن. به نهراسیدن . به صبوری...

 

احساس می کنم نتوانسته ام خودم باشم. اصلا نمی توانستم خودم باشم . فرصت نداشتم. فرصتی به من داده نشد. آنقدر چیزها باید ثابت می شد . آنقدر احساس ها و گمان های ناخوشایند ممکن بود در اندیشه تان پا بگیرد که می خواستم هرچه زودتر پاکشان کنم.

 

به من حق بدهید که بترسم از گمان هایتان . از اینکه مرا نبینید همانگونه که هستم. اصلا نمی خواهم اینطور بشود . این ، یعنی من شما را خوب نشناخته بوده ام. مگر نه اینکه فرق دارید با دیگران . مگر نه اینکه یقین کردم به آسمانی بودنتان . نه...آسمانی ها هرگز اینگونه نمی شوند. پس این خیال ها را بگذارید که از ذهنم پاک کنم. و بروم زیر بارانی که دارد می بارد و فکرم را بشویم از این غبار و تیرگی . شما هم روی چشم هایتان کار کنید.

 

نمی خواهم که دل بسوزانید و بترسید از فرو ریختن من. من به استواری خودم ایمان دارم. این یکی را، شما هم ایمان بیاورید.

 

من این راه را تا آخر خواهم آمد. با همین باری که بر دوشم هست. زیرا که قدم های اول را من برداشتم. من همیشه مبارز خوبی بوده ام. این را از دست نمی دهم.مهم نیست اگر از چیزهای دیگری گذشتم. اگر پا گذاشتم روی برخی عقایدم. اگر شک را و دودلی را از خودم دور کردم و خیلی زودتر از آنچه شاید به گمان شما باید می بود قدم در این راه گذاشتم.من می خواستم و می خواهم چیزهای بزرگتری به دست بیاورم. این را یقین دارم. و پشیمان نیستم.

 

تردید نکنید که این امتحانی برای شما هم هست.مبارزه ای برای شما. که نمی دانم برنده و بازنده دارد یا نه. ولی گمان می کنم اگر هم داشته باشد وهرچه که پیش آید . من برنده هستم . شک نکنید که من برنده ام.

 

بازهم می گویم این حرف ها از سر ناچاری و تضرع نیست. این ها را آخرین تیرهای یک کمانگیر بدانید ، یک مبارز ، که همه توانش را برای رسیدن به آنچه می خواهد به کار می برد. که نه با صدای لرزان و بغضی در گلو، که آرام و محکم دارد این واژه ها را می خواند برایتان.

 

نگران نباشید. من همین حالا هم اگر اراده کنم . اگر بخواهم. چنان صبری و چنان شکیبایی در دلم می بالد که باور نمی کنید. اما چیزی که هست این است که برخی غم ها و برخی دردها همیشه برایم خوشایند بوده است. گفتم صبوری نمی دانم . نمی خواستم صبوری کنم این ها را. شیرین بود برایم این ناشکیبایی. هنوز هم شیرین است.

 

دیگر گمان می کنم همه حرف هایم را زده ام. رسالتم را انجام داده ام. پس تنها انتظار می کشم. صبورانه انتظار می کشم. و ایمان دارم به استواری ام. شما هم ایمان بیاورید. و اگر هم می خواهید مرا از این راه بازگردانید ، با دست های پر سراغم بیایید. من تا آن زمان بیش از پیش روی خودم کار می کنم.

 

 

 

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٠:٠٦ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٢٥ دی ۱۳۸٢
+