...و من زاده شدم...
با هق هقی که غزلواره های بودن را فرياد می کرد...
هيچ يادم نيست...آن لحظه که پستوی تنگ رحم را در آستانه پيوستن به دنيايی روشن وداع گفتم چه در انديشه ام بود؟
من زاده شدم ...
مثل همه کودک ها چون آب بر وسعت حيات جاری گرديدم و بی گمان در باورم نبود غبار آلوده شدن در گذار ثانيه ها...چون چشمه ای گل آلوده...
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱:٢٥ ق.ظ روز چهارشنبه ٧ آبان ۱۳۸٢