حرف اول دروود چون هميشه...

 

*   *   *

حرف دوم  از من ِ اين روزها :

 

چمن های وسط میدان که تا نفس می کشمشان تمام وجودم تازه می شود.خنکی دلچسب دست های فواره که روحم را نوازش می کند.نم نم باران روزهای بهار و بوی خوش خاک.

بهشت من همین جاست.به این خیابان های شلوغ و لبریز غبار دلبسته ام .به تکان های ناتمام اتوبوس واحد. به ازدحام ماشین ها که زمان را از من می دزدند.به بیت های ناتمامی که همین جا می جوشند و بعد مثل پروانه های رنگی در غبار عصرگاهی خیابان های پایتخت گم می شوند... 

 

نه نهر شیر می خواهم

ونه جوی عسل

به همين نم نم باران هم قانعم!

 

*   *    *

حرف سوم از دفترهای غبار گرفته:

 

روز در من آغاز شده است،

حتی اگر چشم هايم هميشه به روی شب گشوده باشد.

در من چيزی شبيه خورشيد شکفته است.

درونم واژه ها می تابند. 

 

مثل تمام بچه های بهانه گير ،

می نشينم تا برايم قصه بگويی.

حالا تمام حرف هايت را می فهمم...

 

*  *  *

 

و حرف آخر زمزمه های بعد از دو عصر شعر

 

چه تلاقی روياگونه ای داشت دنيای مجازی و حقيقی...خيلی ها بودند...و چه بسيار کسانی شيرين تر از خيالات من...بازهم سپاس از آنان که بايد

 

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱:۱۳ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ٢٤ اردیبهشت ۱۳۸۳
+