اول دروود چون همیشه...

*      *       *

"دنیا می فریبد،زیان میرساند و می گذرد…"- علی(ع)

*      *       *

".... و برای جايزه ات اين شعر را من به تو تقديم می کنم. من اين شعر را ابتدا به انگليسی نوشتم، بعد هم ديدم که برگردان فارسی­ی آن، شعريتش را از دست نمی دهد. مال تو هرکار که می خواهی با آن بکن. برای اطلاعت می گويم که نسخه ی انگليسی اين شعر  در کتاب شعر های انگليسی ام با نام Sigh at 5 که در ماه سپتامبر از چاپ بيرون می آيد آمده است. اميدوارم بپسندی و بپذيری.... " 

می­خواهم خودم باشم

. . . و اول، کلمه بود  . . .

برای دخترک شاعرم پريا

 

خدا که خدا شد

جبريل را فرستاد تا واژه را که پيش از آن، خود، خدای خود بود

به خود بخواند و

با خود هم­خوانش کند

واژه زيرِ بار نرفت و گفت:

            ـ"می­خواهم خودم باشم"

آن­گاه نوبت شيطان شد

تا در جامه­ی سرخش، دستک­زنان، رو به واژه کند،

واژه گفت :

            ـ"نه،

می­خواهم خودم باشم"

بعد، اين چرخه گشت،

مرد آمد و زن آمد و عشق امد و مار آمد،

واژه باز همان گفت.

سپس،

پيامبران از راه رسيدند و بشارت دادند،

پاسخ واژه، باز، همان بود:

                        ـ " نه . . "

اين­بار،

خدا، خود، سراغ واژه آمد و

به خود خواندش

حرفِ واژه يکی بود:

            ـ"می­خواهم خودم باشم"

آن­گاه،

خدای خشم­گين،

شاعران را به نگه­بانی واژه گماشت؛

به چشم هم زدنی

واژه از آن شاعران شد

و شاعرانِ سراز پانشناس، خروشيدند که:

ـ" اينک نوبت ماست تا خودمان باشيم."

 و

از آن روز،

 شاعرانِ ياغی نيز

با خدا و شيطان

در يک واژه نگجيدند.

  I want to be myself

. . . and, the first thing was the “word’

 

When God became God,

he sent Gabriel to the “word”,

that had been its own God

since the beginning,

and asked the "word" to join him.

The “word” said:

 -“No, I want to be myself.”

Then,

Satan,

in his red suit,

approached the “word”.

The word’s answer was the same:

                                    - “No, I want to be myself.”

Then,

man arrived,

woman arrived,

love appeared,

and the snake followed.

The answer from the “word” was the same.

Then,

all of the prophets arrived,

and called everybody to join them for happiness.

The “word” did not even listen to them.

The "word" was the “word”,

just the "word",

nothing else.

This time,

God himself came to the “word”,

and asked it to join him.

Again, the “word” said:

 -“No, I want to be myself.”

The angry God,

asked the poets to keep an eye on the “word”.

In a blink,

the “word” gave itself up to the poets.

The happy, proud poets,

did not waste time and called themselves free!

free from everything,

everybody.

Since then,

the disobedient poets did not fit any word

that fitted God and Satan!

1 July 2004

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۱٠:٠۸ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۱٥ امرداد ۱۳۸۳
+