طغيان كرده ام...

حضورت آزارم مي دهد،

بودنت،

نبودنت...

و گاه فكر مي كنم،

چه مي شود كه چنين بكر مي چكي از سرانگشتانم

و شعرم را بارور مي كني

...

تو در من زاده مي شوي

من با تو بزرگ مي شوم

قد مي كشم به اندازه ي همه ي خستگي هايم

تا تو نباشي

تا اين اندازه هر صبح،

تصوير مبهم ناگزيرت، سرگردانم نكند....

...

مي چرخم...

چقدر فاصله دارم از حواشي اين دايره

من نقطه تسليم تو نيستم

طغيان كرده ام!

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٥:۱٦ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۳
+