روزی از همين روزها شايد...

 

برادرا ! خواهرا! شب شعر نوزدهم بهمن قطعی شده و همه دعوتيد:

وبلاگی و غیر وبلاگی _ ادبیاتی و غیر ادبیاتی _ شاعر و غیر شاعر _ زن و مرد و پیر و جوون !! خلاصه همه .

*  *   *

من فكر مي كنم اگر تو نباشي

اگر حرف هاي تو نباشد،

دخترك شادي خواهم شد بي دغدغه

و به كوچه پس كوچه هاي زندگي ام سرك خواهم كشيد

تا راهي را برگزينم كه خواب ديده ام

من با همه چيز در تعارضم

و سخت گيجم از تزاحم بودن ها و نبودن ها

من به عنكبوتي مي مانم با خانه اي سست

كه هر تلنگري فرو مي ريزدم

و مي شكنم تلخ در خود

و اين شكستن ها و فراموشي ها ادامه دارد...

بايد به كوچ هاي تك نفره عادت كرد

و تصويرهاي زيباي دسته مرغ هاي مهاجر را

به نقاش ها سپرد تا نقاشي كنند

و عكاس ها تا عكس بگيرند

و زيبايي ها اينچنين جاودانه مي شوند در قاب خاطره ها...

من اما به راهي مي انديشم

كه مرا به شهري می رساند كه خواب ديده ام

و اين بار

از هفت توي غار زمستاني ام كه بيرون خزيدم

به تو فكر نخواهم كرد

به همزيستي مسالمت آميزي خواهم انديشيد

كه تن مي دهم به تاريخ و تمدن

تا مرا در تحير محضي رها كنند كه سرنوشت من است

و قد خواهم كشيد

و بزرگ خواهم شد

و هيچ سوالي ذهنم را آشفته نخواهد كرد

و پشت همه ي لبخندهايم

دردي را نهفته خواهم كرد،

از بود هاي نبايد

و نبودن هاي ناگزير...

من در تمامي ژن هاي خود،

جهشي خواهم داشت به عصر يخبندان روزهاي معاصر

و بومي خواهم شد با همه ي كسالت هاي روزمره

و اين بار

از هفت توي غار زمستاني ام كه بيرون خزيدم

قول مي دهم نه تو مرا بشناسي

نه من در چشم هاي تو چيزي را ببينم كه سال ها به دنبالش بوده ام

آسوده مي گذريم از هم

و گم مي شويم در ازدحام آدم ها و ماشين ها

و روزي از همين روزها

من سهم تو را از آسمان، خواهم دزديد

تا بال بگشايم به شهري كه خواب ديده ام

و تو تنه خواهي زد مرا

در كوچه پس كوچه هاي زندگي

و ما - هردو - به كوچ هاي تك نفره عادت خواهيم كرد

و به سراب هاي پي در پي

كه ما فرزندان خلف قرن معاصريم!

 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٢:۳٩ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۳
+