يعنی که دست باز می ماند از نوشتن...
من نمی دانم چه بايد نوشت.اين روزها عاجزم از دست به قلم بردن. واژه ها تنها در ذهنم نوسان می کنند بر کاغذ نمی نشينند اما...فقط اينکه باز هم يک نشست ديگر: مکان: يوسف آباد(خ سيد جمال الدين اسد آبادی)- کوچه بيست و يکم- پارک شفق- اتاق آبی زمان: پنج شنبه-ششم اسفند- ساعت ۱۴ الی ۱۸
صفر ٍمن : غزلي از كبري موسوي
رهروان رفتند و ما مانديم و جاني سوخته
عشق پر پر مي زند در آشياني سوخته
فصل معراج است و ما با پاي بسته مانده ايم
اين طرف ما، آن طرف هم نردباني سوخته
اي زمان! پاييز سوم، فصل زخم و آتش است
فصل مرگ دختري با گيسواني سوخته
تا شقايق هست و لاله جام خونين است دل
سينه مي سوزد به حجم خاكداني سوخته
ابر را امشب به پابوس نگاه آورده اند
صد ستاره از ميان آسماني سوخته
*
سهم ما هم بعد از اين از سفره ي شعر و غزل
يك بغل درد است و زخم و نيمه جاني سوخته