بيدار می شوم...بايد...دلم صبح می خواهد

من آدم مسخره اي هستم

كه هي دلم مي خواهد به تو خوبي كنم

و فكر مي كنم آن لحظه هاي اوج دوباره تكرار خواهد شد

 

من آدم مسخره اي هستم

همين كه مي نشينم گوشه ي اتاقم

و غوطه مي خورم در خاطره هايت

و تو در خودت غوطه وري...

 

من به جايي نمي رسم

تو هي دورتر مي شوي

من هي شكسته تر

و چه اصراري دارم براي با تويي - كه نيستي- بودن

چه اصراري دارم به بودن

 

و " انسان دشواري وظيفه است"

و من فكر مي كنم به دشواري دوست داشتن

و فكر مي كنم به دشواري دوست داشته شدن

و فكر مي كنم...

و فكر مي كنم...

و فكر مي كنم،

خواب بوده ام شايد

و تو روياي شبانه اي بوده اي كه از سرزمين خواب هايم گذشته اي

و تمناي تكرار توست كه نمي گذارد بيدار شوم

و تمناي تكرار توست كه دستم نمي رود به گشودن پنجره...

*   *   *

پ.ن : جلسه ماهانه شعر هم طبق معمول هميشه در پنج شنبه اول اردي بهشت در تهران برگزار خواهد شد. زمان و مكان دقيق را در همين وبلاگ به زودي بخوانيد. 

  
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ۸:٠٤ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸٤
+