می روم از تو دورتر باشم...
دروود چون هميشه ...
حرفی نيست جز همين غزل :
كاش مي شد ولي گريزي نيست بايد از اين صبورتر باشم
ناگزيرم كه در تب تقدير از خودم از تو دورتر باشم
گفتنش ساده است اما نه! بر نمي آيم از پسش ديگر
آه...از من نخواه خوب من! كه از اين هم جسورتر باشم
مادرم هي نصيحتم مي كرد بروم طور ديگري باشم
گفت بايد كمي عوض بشوم يا كمي پر غرور تر باشم
من ولي فكر ديگري دارم ديگر از اين حساب ها سيرم
به كسي چه؟! دلم نمي خواد دختري با شعور تر باشم!
خسته ام خسته...شعر هم كافي است دست بردار از سرم تا من
بروم گم شوم براي خودم۱ بروم از تو دورتر باشم
كاش اما به ياد من باشي روزهايي كه سرد و باراني است
ياد اين دخترك كه هي مي گفت دوست دارم خود ِ خودم باشم!
می روم گم شوم براي خودم كم براي تو دردسر بشوم ( مهدي فرجي)
نویسنده : پریا کشفی ; ساعت ٩:۱۳ ق.ظ روز پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸٤